۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

لز من و خواهرم

سلام اول از همه يك چيزي بگم كه همه اسم ها رو مستعار انتخاب كردم.اسم من نيلوفره و دانشجوي سال دوم رشته كامپيوتر هستم اين جريان رو كه براتون تعريف ميكنم تابستان سال قبل اتفاق افتاد ( اون موقع من 20 سالم بود ) اونسال وقتي كه امتحان ها تموم شد و معلوم شد كه من از هيچ درسي نيفتادم از اصفهان راه افتادم به طرف خونه (شيراز) اولين كاري كه كردم رفتم حموم بعد از شستن خودم وقتي كه خواستم بيام بيرون يك فكري به ذهنم رسيد و چون خيلي حشري بودم و چند مدتي بود كه خودم رو ارضا نكرده بودم قبول كردم كه اجراش كنم خواهر كوچيكم (كه 6 سال از من كوچيكتره ) رو صدا كردم كه بياد پشتم رو كيسه بكشه غرغر كرد كه به *شهروز*(برادر كوچيكم كه اونم 4 سال از من كوچيكتره) بگو از سر نارضايتي داد زدم:ـمامان ببين اين بي ادب چي ميگه! اونم با صداي گرمي گفت شقايق ببين خواهرت چي مي گه. از صداي كليد كه توي در چرخيد فهميدم كه داره از اتاقش ميآد بيرون سريع رفتم سراغ ژيلت كنار آيينه صداي غرغراي شقايق بيشتر حشريم ميكرد وقتي كه در زد و در رو واسش باز كردم سر جاش خشكش زد آخه قبلا بهش اجازه نداده بودم كه حتي با شرت و سوتين منو ببينه ولي الان لخت لخت جلوش وايساده بودم يك لحظه حس كردم كه شهروز داره زير چشمي منو نگاه مي كنه واسه همين خودمو كشيدم پشت در و گفتم:هوي نره غول خجالت نمي كشي منو ديد ميزني ؟ مامان يك چيزي بهش بگو توهم بيا تو ديگه يخ زدم واسه اينكه شقايق خودش رو ريلكس نشون بده گفت كيسه ات كجاست؟ از لرزش صداش فهميدم كه حول شده گفتم: كيسه واسه چته؟ بيا اينو بگير و ژيلت رو دادم دستش بيا اينحا مي خوام پشمام رو واسم خطي بزني دست خودم ميلرزه خراب ميشه گفت:ولي تو كه گفتي بيام كيست بكشم! گفتم:پس بايد ميگفتم بيا پشمم رو مرتب كنم ژيلت رو بهش دادم و بهش گفتم شلوارت رو در بيار خيس نشه گفت:خيس نميشه خيلي حواسش بود كه دستش رو روي لبه هاي اونجام نزاره وقتي كه داشت موهاي اضافي زير رو ميزد خودم رو رو دستاش مي مالوندم تو همين حال بودم كه ترشحاتم روي دستاش سرازير شد از خجالت سرخ شده بود وقتي دستش رو اورد بالا حسابي لزج شده بود اروم گفت شير اب رو باز كن من دستم كثيفه (راستش خيلي تو اين كارا بي استعداد بود) وقتي كه دستش رو شست از حموم رفت بيرون و من هم بعد از يك دوش گرفتن حولم رو پوشيدم و اومدم بيرون وقتي كه شهروز منو ديد پوزخند معني داري زد و گفت اينو چي كار كردي اينقد رنگ و روش سفيد شده بود گفتم به تو چه پر رو رفتم تو اتاق كه لباس بپوشم كه شقايق پشت كامپيوتر نشسته بود رفتم سروقت كمد لباسام و يك سوتين برداشتم حوله رو از تنم در اوردم رفتم پيشش و اونو بهش دادم گفتم بيا اينو برام ببند يكم روي صندللي جا باز كرد كه بشينم خودم رو از پشت بهش فشار مي دادم ولي اون امتنا ميكرد و خودش رو عقب مي كشيد بعد از اون لباس هام رو پوشيدم و از اتاق رفتم بيرون ديگه گذشت تا فردا شب كه داشتيم سريال ميديديم كه اون دستش تو شرتش بود( كار هميشش بود يعني هر وقت بيكار مي شد يا به چيزي دقت ميكرد همين كار رو ميكرد مامان بهش گفت: دستت رو در بيار اونم گفت اخه ميخاره شهروز بهش نگاه كرد و زير لب جوري كه مامان نشنوه گفت: هميشه ميخاره مگه نه ؟ شقايق جواب نداد و سرخ شد منم از فرصت استفاده كردم و گفتم : بابا شهروز چرا اينقدر تو كارايه ما دخالت مي كنه بهش يك چيزي بگو خلاصه اون شب واسه شهروز به جهنم تبديل شد كه كلي كتك خورد وقتي كه همه خوابيدن يعني همه جز من منم رفتم تو اتاق پشت كامپيوتر نيم نگاهي به شقايق كه رو تختش خوابيده بود انداختم و تو سايت هاي سكسي شروع كردم به گشتن بعد از نيم ساعت احساس كردم يك نفر از پشت بغلم كرده از سينه هاي كوچيكش فهميدم كه شقايقه دستم رو گذاشتم رو دستاش و رو به جلو كشيدمش گفتم چيه؟ مهربون شدي روي پاهم نشست و گفت : تنها تنها چرا صدام نكردي منم سايتاي خوبي بلدم گفتم تا تو اينجايي چرا سايت؟ نخودي ليخندي زد و گفت پس تو تا كامپيوتر رو خاموش ميكني منم حاضر ميشم وقتي كه كامپيوتر رو خاموش كردم به شهواني ترين شكل ممكن ديدم كه لخت روي تخت خوابيده اولين بار بود كه اينجوري ميديدمش سينه هاش كوچيك بودن يكم تپل بود و حسابي كسش پشمالو بود ( تازه فهمبدم كه چرا اينقدر دستش تو شرتشه و ميگه ميخاره ) لباس خواب و شورتمو در اوردم و رفتم كنارش اول همه يك لب ( كه بلد نبود ) ازش گرفتم بعد شروع كردم گردنشو خوردن اونم داشت با موهاي من بازي مي كرد سينه هاش با اينكه كوچيك بود ولي حلاليش قهوهاي بود و قطرش زياد بود شروع كردم به خوردنش آه و نالش بالا گرفت گفتم خره آروم ! بلند ميشنا راستي سوتينم رو باز كن بعد از روش اومدم پايين و اون اومد روي من وقتي كه سوتينم رو باز كرد خودش رو بهم فشار مي داد انگشتش رو با اب دهنش خيس كرد و گذاشت روي سوراخ پشتم و يهو كردش تو گفتم: مثل اينكه زياد فيلم مي بينيها آروم تر بعد 10دقيقه كه انگشتش رو عقب و جلو ميكرد و لاله گوشم رو مي خورد از روم بلند شد و به حالت 69 (دوستاني كه نميدونند حالتيه كه سر من بين پاهاي اونه سره اونم بين پاهاي منه وقتي كسش رو از نزديك ديدم حسابي حشري شدم كسش كوچيك و ناز بود و گوشتاي اضافيش از بين لبه هاش بيرون زده بود آروم شروع كردم به ليس زدنش با انگستام لبه هاش رو باز كردم و بلوكش (چوچول) رو با زبونم بازي ميدادم از اين كارم حسابي خوشش اومده بود چون خودش رو خيلي بهم مي چسبوند اين كار رو به صورت حرفه اي انجام ميدادم ولي اون خيلي ناشي بود و كسم رو توي دهنش گرفته بود و با ولع مي خورد و حتي چند بار هم گازش گرفت چند دقيقه اي همين طوري گذشت كه گفت ميخوام پستونات رو بخورم بر خلاف بقيه كاراش اين كارش رو خيلي بلد بود منم با دست كسش رو بازي ميدادم كه از صداهاش ونفس نفس زدناش و خودش رو به من فشار ميداد فهميدم داره ارضا ميشه از رو خودم بلندش كردم و با زبون كسش رو نوازش كردم كه يدفه ترشحاتش پخش شد توي صورتم وقتي برگشت و منو ديد از خجالت چشماش رو بست منهم كه از بوش حالم داشت بهم ميخورد رفتم و با دستمال كاغذي صورتم رو پاك كردم و دو زانو رفتم روي سرش و كسم رو فشار دادم روي دهنش كه فهميد و شروع به خوردن كرد واسه خودم خيلي عجيب بود كه چرا دير دارم ارضا ميشم بلند شدم و كونم رو كردم طرفش كه اون با انگشت افتاد جونش و بلاخره منو ارضا كرد بعد بلند شد و لباساش رو پوشيد منم كه حال نداشتم فقط دامنمو پوشيدم و رفتم روي تختم و اونم اومد روي تخت من و تا صبح توي بغلم خوابيد صبح با صداي التماس هاي شقايق از خواب پريدم پتو به طور كامل از روم رفته بود كنار يكم كه دقيقتر شدم ديدم كه شهروز تو اتاقمونه و شقايق پاهاش رو گرفته و نميزاره از جاش تكون بخوره شقايق كه بغضش تركيده بود گفت نيلو بيا راضيش كن نره به كسي چيزي بگه از جام بلند شدم و به شقايق گفتم ولش كن يدفعه يادم افتاد كه فقط دامن پامه و همه چيز رو خراب كردم شهروز كه به نظر ميرسيد ميخواد انتقام ديشب رو بگيره به سينه هاام نگاهي انداخت گفت: همديگه رو كبود كردين حالا ميخواي به كسي نگم؟ پس بايد با منم آش آش كني! با تموم قدرتم دوتا زدم تو گوشش خواست كه بره بيرون بازوش رو گرفتم و گفتم من همه چيز رو مي دونم يعني شيوا همه چيز رو بهم گفته ( شيوا دوست دبيرستانيم بود كه با شهروز دوست شده بود و وقتي كه شهروز تقاضاي سكس ازش كرده بود باهاش قهر كرده بود ) با شنيدن اسم شيوا سرجاش خشكش زد گفتم اگه زيپ دهنت رو نكشي منم لوت ميدم حالا گم شو بيرون. اون رفت بيرون و به هيچ كس چيزي نگفت وقتي چشمم به شقايق افتاد كه دار گريه ميكنه بلندش كردم و رو تخت گذاشنمش و در رو قفل كردم سرش رو تو سينم فشردم و دلداريش دادم ميدونستم كه وقتي كه برم شقايق از پس شهروز بر نمياد و پودش هم از همين ميترسيد اون روز وقتي كه بابا از سر كار اومد رفتم پيشش و ازش خواستم كه شقايق رو تو يكي از دبيرستان هاي اصفهان ثبت نام كنه و بياد خونه من (چون من دانشگاه آزاد مي رفتم با يكي از دوستام خونه اجاره كرده بودم ) گفتم كه خودم هم مواظب رفت و آمدش هستم و تو درساش كمكش ميكنم خلاصه با كلي چونه زدن پدررو مادرم قبول كردن و قرار شد كه شقايق از دوم دبيرستان به بعد پيش من بمونه خودش هم از شنيدن اين خبر كلي خوشحال شد خلاصه اون سال 3 نفري( من و شقايق ودوستم ) يك خونه نزديك دبيرستان شقايق كرايه كرديم اول دوستم ناراحت شد و فكر كرد كه ديگه نمي تونيم با هم لز داشته باشيم ولي وقتي جريان رو فهميد خيلي خوشحال شد و شقايق رشته نقشه كشي معماري رو انتخاب كرده بود ميترا (هم خونه ايمون) كه اين رشته رو توي دانشگاه مي خوند ميتونست كه بهش كمك كنه شقايق هم خيلي زود با اون صميمي شد و از اون به بعد هر شب سه تايي با هم لز داريم

هیچ نظری موجود نیست: